نظريه هاي كلاسيك انقلاب به طور معمئل با تكيه بر مباني برآمده از تئوري هاي جامعه شناختي، انقلاب هاي اجتماعي را تبيين مي كنند. آنچه در اين ميان مورد غفلت قرار مي گرفت زندگي روزمره مردماني بود كه اقلاب به مثابه يك رخداد كلان، محصول عملكرد جمعي آنها محسوب مي شد. برداشت مكانيستي معمول از مقوله انقلاب مانع از دركي دقيق از اين تحولات اجتماعي بود. تحولي كه در بطن خود در بر دارنده بسياري از عناصر آشكار و پنهان فرهنگي است كه فهم و درك آنها چندان در توان تئوري هاي معمول جامعه شناختي نبود. از اين رو مكاتب نظري مطرح در اين حوزه علاقه چنداني به مطالعه اين متغير هاي عموما فرهنگي نداشتند. با گذشت زمان و اهميت يافتن نقش عناصر معمول زندگي اجتماعي در تحولات سياسي، مطالعه انقلاب هاي اجتماعي، روش هايي را مي طلبيد كه قادر به درك عميق و ژرف در اين حوزه باشد. در اين ميان رهيافت هاي مردم شناختي در كنار ساير رويكردهاي فرهنگي اقبال فراگيري در ميان پژوهشگران اين حوزه يافت. هدف اين نوشتار به اختصار معرفي برخي از مواردي است كه مبيين تاملات ژرف مردم شناختي به منظور فهم (و نه تبيين) انقلاب اسلامي است.