جهاني شدن به عنوان مفهومي براي توضيح وضع كنوني عالم از مفاهيمي است كه به رغم مباحث گسترده بر سر معنا و تعريف آن، هم چنان در ابهام و ناروشني قرار دارد . اما با اين كه جهاني شدن به خودي خود مفهومي مشكل زا و مسأله دار است، از اين حيث وضعيت آن در همه زمينه ها به يكشكل يك سان نيست. بلكه بر عكس معضلات اين مفهوم در بعضي قلمروها صورت كاملاً حاد و برجسته اي دارد. يكي از اين زمينه ها آن جايي است كه جهاني شدن با مسئله فرهنگ ارتباط مي يابد. مسئله اين نوشتار كنكاش در ابعاد معضلاتي است كه جهاني شدن در حوزه فرهنگ با آن مواجه است. از اين جهت يك مسأله آن ايضاح معضله فرهنگ است. سؤال اولي كه از اين جهت مطرح است اين كه، به چه معنا از معضله فرهنگ سخن مي گوئيم. اما سؤال يا مسأله دوم اين است كه چرا جهاني شدن با چنين مشكلي در حوزه فرهنگ رويارو شده است . با اين حال مساله اساسي اين مقاله تدقيق نظري در راه حل هايي است كه نظريه پردازان جهاني شدن براي حل معضله فرهنگ چاره جويي كرده اند. نتيجه اين تدقيق اين است كه معضله فرهنگ مشكلي براي نظريه جهاني شدن بهوجود آورده كه هم چنان حل ناشده باقي مانده است.

کليدواژگان: جهاني شدن، فرهنگ، معضله فرهنگ، مابعد تجددگرايي، نظريه جهاني شدن، نظريه نوسازي، نظريه امپرياليزم فرهنگي، نظريه ارتدوكسي جديد، همگوني فرهنگي