در زمينه مطالعات مربوط به جامعه روستايي رشتههاي مختلفي از علوم اجتماعي فعاليت ميكنند. در سال هاي اخير با توجه به گسترش رشتهها و گرايشهاي علوم اجتماعي و حتي علوم كشاورزي و محيط زيست مشاهده ميشودكه در اين رشته ها هر يك به مطالعات روستايي علاقهمند شده و پژوهش در اين قلمرو را اجتنابناپذير ميدانند، مطالعات روستايي ديگر در حيطه و قلمرو هيچ يك از رشتههاي علمي قرار ندارد بلكه حالتي بين رشتهاي و فرا رشتهاي به خود گرفته است.
واقعيات جامعه روستايي كه هنوز در كشورهاي در حال توسعه و از جمله ايران از نوعي در هم تنيدگي و يكپارچگي برخوردار است، قلمرو مطالعاتي هر رشته را در رابطه با رشته ديگر دچار مشكلاتي كرده است.
مسئله اصلي اين مقاله سعي در يافتن راهكاري منطقي و عملي است كه تعامل لازم را بين رشته هاي مختلف درگير در مسائل روستايي همراه با كشورهاي مبدع اين مطالعات فراهم آورد. سعي شده است اين مقاله كه با بررسي پيشينه هر يك از رشته هاي وابسته به مطالعات روستايي و تحولاتي كه در چند دهه اخير از سر گذرانده اند، در جست و جوي وضعيت كنوني اين رشته ها و تعاملات آن ها در اروپا، كه خاستگاه اصلي آن ها بوده است، باشد و راه هاي همگرايي و هم آهنگي مربوط را با تفاوت هايي كه در برخي از كشورها وجود دارد تا حدودي به دست دهد.
در اين مقاله وضعيت مطالعات روستايي در ايران و نقش و جايگاه هر يك از رشته هاي علوم اجتماعي نيز مورد بررسي قرار گرفته است. اين مطالعه مي تواند پژوهشگران و متخصصان حوزه روستايي را در جهت هم آهنگي و تعامل اصولي بدون تعصب رشته اي ياري نمايدو زمينه هاي لازم را براي مطالعات جامع روستايي و يا “روستا شناسي” فراهم آورد.
در اين مقاله همچنين به بررسي اجمالي برخي از اين رشته ها و مناسباتشان با مطالعات روستايي پرداخته شده است