اين نوشتار با انگيزه پاسخگويي به يك پرسش بنيادين درباره نسبت انسان شناسي و ادبيات فراهم آمده است. بنابراين در فراز نخست ريشه هاي فلسفي اين رابطه در قالب دو نظام فلسفي اثبات گرايي و تاويل گرايي واكاوي و به تغييرات آن توجه شده است. در فراز بعدي سرنوشت تاريخي اين رابطه در ژانر رمان تعقيب گرديده و با تمركز بر نويسندگان امريكاي لاتين توسعه يافته است. ماريو بارگارس يوسا در ميان اين نويسندگان از جايگاه ويژه اي برخوردار است به خصوص به خاطر شمار قابل توجه رمان هايي كه او با توسل به پژوهش هايش نوشته به گونه اي كه اين رمان ها وي را به يكي از بزرگ ترين نويسندگان ژانر رمان پژوهشي تبديل كرده اند. مردي كه حرف مي زند نمونه درخشان اين ژانر است كه به لحاظ انسان شناختي مورد تجزيه و تحليل واقع مي شود و در قالب عيني آن رابطه انسان شناسي و ادبيت بار ديگر نشان داده مي شود. به هر تقدير نتيجه اين نوشتار تاكيد بر مرزهاي هر چن ناپيداي انسان شناسي و ادبيات است تا حدي كه رمان هاي پژوهشي نويسندگاني همچون يوسا را در بهترين حالت مي توان رمان انسان شناسانه ناميد.