در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۳، دانشجویان رشته مردمشناسی دانشکده میراث فرهنگی دانشگاه مازندران میزبان خانم دکتر سهیلا شهشهانی، انسانشناس بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی بود تا درباره انسانشناسان غیر ایرانی متخصص ایران صحبت کند. این سخنرانی به بهانه درس «ایرانشناسی از نگاه مردمشناسی» برگزار شد و در چهارچوب همکاریهای بین دانشکده میراث فرهنگی و انجمن انسانشناسی ایران اجرا گردید. آنچه در زیر میخوانید، متن تایپشده این سخنرانی توسط خانم زهرا مکیزاده، دانشجوی مردمشناسی دانشکده میراث فرهنگی است.
امیر هاشمی مقدم: تا خانم دکتر، یک نفس تازه میکنند (چون یکراست آمدند طبقه بالا) من توضیحی بدهم: خانم دکتر شهشهانی را که میشناسید. چون برای درس مردمنگاری یک تعدادی از بچهها کتاب «چهار فصل آفتاب» ایشان را انتخاب و معرفی کرده بودند و آشنایی دارند. این نشریه «دو فصلنامه فرهنگ و انسان» که خانم دکتر منتشر میکردند را هم خودشان زحمت کشیدند و آورند. البته ما هم یک سری کاملش را داریم. خانم دکتر امریکا درس خواندند. البته کارشناسیشان فلسفه بوده و ارشد و دکترایشان را انسانشناسی خواندند. اگر اشتباه نکنم، تقریباً بهصورت نیمچه اتفاقی به انسانشناسی کشیده شدند.
دکتر شهشهانی [با خنده]: چون چیز دیگری نمیخواستم بخوانم.
امیر هاشمی مقدم: دکترایشان را میخواستند روی ژان ژاک روسو کار کنند. بعد همان حین برای سفر به ایران آمدند. خواستند سری هم به دوستشان در منطقه ممسنی بزنند. که همانجا با عشایر ممسنی آشنا شدند و مردمنگاریای در حوزه زنان عشایر انجام دادند که به نام «چهار فصل آفتاب» منتشر شد. حوزه کاریشان مشخصاً روی زنان، خاورمیانه و روی پوشاک است.
اینکه به خانم دکتر زحمت دادیم و برای این نشست مزاحمشان شدیم، یک دلیل خاص دارد؛ آن هم اینکه خانم دکتر جزو اولین کسانی بود که معرفی انسانشناسان غیر ایرانی که توی ایران کار کردند را بهصورت منسجم تدوین کردند و داخل مجموعه مقالاتی منتشر نمودند. ضمن اینکه خودشان هم ارتباطات بینالمللی گستردهای با انسانشناسان غیر ایرانی دارند. همین خانم مری هاگلند که یک ماه پیش بهصورت آنلاین در خدمتشان بودیم، زمینه آشنایی من با ایشان را خانم دکتر شهشهانی فراهم کردند. آشنایی من و خانم هاگلند در همایشهای کمیسیون خاورمیانه مجمع بینالمللی مردمشناسی و انسانشناسی رخ داد. کمیسیون خاورمیانه این مجمع را خود خانم دکتر شهشهانی راهاندازی کردند و هر سال شهریور ماه توی ترکیه انسانشناسان از همه جای دنیا میآیند. یعنی از آمریکا جنوبی و شمالی گرفته تا اروپا و آسیا و جاهای دیگر شرکت میکنند و من هم آنجا با خانم هاگلند آشنا شدم. ارتباطات خیلی خوبی دارند با انسانشناسان غیر ایرانی. متخصصان ایران را به خوبی میشناسند و به جز نشریه فارسیشان که آوردند و دیدید، یک نشریه هم در حوزه انسانشناسی خاورمیانه به زبان انگلیسی منتشر میکنند.
خانم دکتر عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی بودند. این هم یک خوبیهایی داشت هم یک بدیهایی؛ بدیاش این بود که ما دانشجویان قدیمی انسانشناسی از حضور ایشان بیبهره بودیم. اما خوبیاش این بود که بچههای جامعهشناسی به خوبی و فراتر از تصورات نادرست با رشته انسانشناسی آشنا میشدند؛ برخلاف خیلی جاها که دروس انسانشناس را جامعهشناسان درس میدهند. یعنی دانشجویان شهید بهشتی حداقل این شانس را داشتند که انسانشناسیشان را یک انسانشناس تدریس کند. البته حالا ایشان بازنشسته شدند، ولی به نظرم حیف بود چون بچههای انسانشناسی نتوانستند استفاده کنند از ایشان. اما خب ایشان همچنان ارتباطات علمیشان را خوشبختانه حفظ کردند و همیشه هم به بچههای انسانشناسی کمک میکنند. به همین بهانه بود که من هم به ایشان گفتم بچههایمان اینجا در دانشکده چالوس واقعاً غریب هستند. بنابراین لطف کرده و پذیرفتند و خودشان آمدند.
خانم دکتر! خدمتتان یک توضیح بدهم که رشته مردمشناسی از سال ۹۲ که این دانشکده تاسیس شد، وجود داشت و هر سال هم ورودی میگرفت. یعنی اینکه اولین رشته این دانشکده بود، تا همین امسال هم ورودی میگرفت. که البته امسال دیگر ورودی نگرفت و ما هم منتظریم ببینیم که سال بعد میتوانیم دوباره ورودی بگیریم یا نه.
ما هم پذیرش دانشجو در مقطع کارشناسی در بابلسر داریم که امسال ارشد آنجا هم آوردند و هم در اینجا. چون آنجا ارشد را شروع کردند، ما دیگر اینجا ارشد نمیتوانیم بیاوریم. به هر حال بیشتر از این زمان شما و دانشجویان را نمیگیرم.
خانم دکتر شهشهانی: چندتا دانشجو دارد اینجا؟
امیر هاشمی مقدم: ما تعداد دانشجوهایمان در کل حدود ۳۵ نفر است. قبلا بیشتر بود. هر ورودی حدود ۳۰ دانشجو میگرفتیم. اما اندک اندک ریزش کرد و الان هر ورودی زیر ۱۵ نفر شده. امسال هم که دیگر ورودی نداشتیم و برای همین تعداد دانشجویانمان کم است.
خانم دکتر شهشهانی: کل ۴ سال؟
امیر هاشمی مقدم: بله کل ۴ سال، پذیرشمان اینجا کم است. منتها بابلسر یک مقدار پذیرششان بیشتر است دانشجوهای بیشتری را میتوانند انجا جذب کنند.
دکتر شهشهانی: شما میتوانید از کتابخانه دانشگاه بابلسر استفاده کنید. لابد میدانید آقای ویلیام بیمن و خانم بیتسون، یعنی دختر مارگارت مید قبل از انقلاب در ایران و همین دانشگاه مازندران بودند. اینها کتابهای انگلیسی زیادی در حوزه انسانشناسی را در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ خریدند و از این نظر کتابخانه بابلسر خیلی غنی است. من یادم میاید اولین کنگره انسانشناسی که رفتم در هند بود. یک خانم هندی به اسم خانم پروفسور لیلا که ایران هم امده بود، به من گفت تو چرا نمیآیی به کنگره هند؟ من گفتم خبر ندارم. گفت پس چکیدهای بنویس و بفرست. در این کنگره بود که دیدم این آقای بیمن هم آنجا هستند و دارند انسانشناس میگیرند برای اینکه بیایند بابلسر درس بدهند. من خیلی تعجب کردم که ایشان از ایران آمده و خیلی خوب هم فارسی صحبت میکند. بههرحال آدم خاصی بود و زبانش خیلی خوب است و خیلی خوب صحبت میکنند و ارتباطاتش هم خیلی خیلی خوب بود.
بههرحال خیلی خوشحالم آقای مقدم اینگونه فعالیت میکند. ایشان از افراد بسیار فعال این رشته هستند. این دو سالی که میایند به کنفرانسهای ما در استانبول، یکی از ان آدمهای بسیار جدی هستند که من واقعاً خوشحالم که آمدند به کنفرانسهای ما و امیدوارم که این همکاریشان را و این موضوع انسانشناسی گردشگری را ایشان بتوانند ادامه بدهند. چند سال پیش هم اگر یادتان باشد دانشگاه بلوچستان یک کنفرانس گذاشت راجع به روستاشناسی. من آنجا همین موضوع گردشگری روستایی را مطرح کردم چون هم چین هم فرانسه شاهد این بودم.
امیر هاشمی مقدم: چکیدهتان را فقط خواندهام.
دکتر شهشهانی: بله بله. خیلی عکس دارم و خیلی میتواند آموزنده باشد.
(خانم دکتر شهشهانی خطاب به دانشجویان حاضر:) خب سلام. خیلی خوشحال هستم که شما را میبینم. ما اوایل [در دانشگاه شهید بهشتی] دانشجو داشتیم از شمال، از کردستان، از استان خراسان، از بندرعباس، از همه جا. اما آرام ارام این دانشجوهای غیرتهرانی کم شدند و بیشتر دانشجوهای تهرانی ماندند. من یادم میآید (کار خوب همیشه یادم میماند) یک دانشجو داشتیم که از چالوس بود و راجع به برنج کار کرد. خیلی تکنگاری خوبی بود.
خب، من مجموعه مقالاتم درباره انسانشناسانی که درباره ایران کار کرده بودند را آوردم برایتان.
امیر هاشمی مقدم: دست تان درد نکند.
دکتر شهشهانی: آن موقع با فرانسویها کار میکردم. با این حال نشریهای داشتند به اسم «ابسترکت ایرانیکا». چون چکیدههای ایرانشناسی بود، هم از چکیدههایش برایتان میگویم هم از ایرانشناسیاش. چکیدهها یعنی محققین مختلف آمدند در رشته خودمان اگر کتاب یا مقاله مهمی در میآمد، ما میآمدیم داخل آبسترکت ایرانیکا ارائه میدادیم ولی بعد از یک مدت دیگر این قطع شد. ضمنا من فکر کردم شما هم یک بحثی درباره ایرانشناسی بدتان نمیآید مطرح شود. یک آقای دکتر… که اسمششان یادم نمیآید، ایرانشناسی را در تهران پایهگذاری کردند.
امیر هاشمی مقدم: دکتر حسن حبیبی
دکتر شهشهانی: بله، بله. دکتر حبیبی. دلشان میخواست که من آنجا هم بروم تدریس کنم. ولی من از نظر فکری ضد ایده ایرانشناسی هستم. چرا؟ چون ایرانشناسی ادامه شرقشناسی هست و ما به شرقشناسی اعتقاد نداریم. چون شرقشناسان همگام با دولتهای خودشان به کشورهای دیگر سفر میکردند. در دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ جنبشهای آزادیبخش شروع شد و انسانشناسها شدیداً ضد بخشی از تاریخ خودشان شدند. یعنی ضد آن زمانی که انسانشناسها همگام با استعمارگران میرفتند و در پناه آنها کارهای تحقیقاتی میکردند. چه بسا در جاهایی هم کمکهایی کرده بودند. مثلاً برای شناخت ساختار سیاسی قبایل در افریقا و خیلی هم زیاد راجع به این موضوعها نوشته بودند.
سالها بعد بود که ادوارد سعید کتاب اورینتالیسم یا همان شرقشناسیاش را نوشت و به این پژوهشگران انتقاد کرد که همگام و همجهت با دولتهای استعماری فعالیت دانشگاهی کرده بودند. بنابراین رشتهای مثل ایرانشناسی برای من یک بازگشت به این سنت شرقشناسی بود و من به هیچ وجه چنین کاری را قبول. شما اگر بخواهید ایرانشناسی بخوانید رشتهاش همچنان پابرجا هست و میخوانند. یک مقداری راجع به ایران و چیزهایی مثل جغرافی، زمینشناسی، ادبیات، تاریخ و… میخوانند. شما همهتان اینها را داخل دوره دبیرستان خواندید و داخل دانشگاه اینها یک مقدار بیشتر میشود و اصلاً معنی ندارد که دوباره بیایید در دانشگاه همینها را از اول بخوانید. همه این رشتهها به صورت تخصصی به وجود آمدند و عمیقتر شدند. ما باید بیاییم داخل این رشتههای تخصصیتر کار کنیم. البته این به این معنا نیست که کسانی که داخل ایرانشناسی لیسانس یا فوق لیسانس گرفتند کارهایشان بیارزش است. اتفاقا با چند تاییشان کار کردم و کارهایی را واقعاً ارائه دادند که خیلی خوب بوده است. یک نفرشان از قوچان بود و راجع به کردها و لباسشان کار کرد که کار بسیار خوبی شد. حتی من سر جلسه دفاع پایاننامه نبودم و بقیه تصمیم گرفتند ۲۰ به او بدهند. من گفتم ۱۸ کافی بود. یک نفر هم راجع به حنا کار کرد و درست کردن حنا در یزد. خیلی فیلم خوبی هم شد.
همچنین عرض کنم خدمتتان که اعتقاد داریم به رشتهها. چون دیگر رشتهها تعریف دارند رشته انسانشناسی میدانید که تعریف چهارگانهای دارد. اگر هر کدام از این مجلهها [فرهنگ و انسان] را هم شما باز کنید میبینید که من هر بار این را تکرار کردم که این رشته چگونه است؟ چهارگانگی انسانشناسی را در هر شماره آوردم. مرکز همهاش فرهنگ است؛ یعنی شما چه راجع به زیستشناسی کار کنید، چه راجع به باستانشناسی کار کنید چه راجع به زبانشناسی و چه انسانشناسی فرهنگی، سوال ما فرهنگی است. سوال ما این است که انسان کی فرهنگ پیدا کرد؟ انسان چه خصلتهای فیزیکی داشت، از دست گرفته تا پا تا جمجمه و غیره که انسان توانست فرهنگ داشته باشد؟ از اینجا میآییم به یک موضوع بسیار مهم: انسان وقتی انسان شد، یعنی وقتی فرهنگ. انسانها همه برابرند از نظر فرهنگی. اگر استعمار میاید و میگوید ما و فرهنگهای پایینتر، این نگرش استعماری هست. همینجاست که من به شما میگویم ما ایرانشناس نیستیم. شما کتابهای ایرانشناسان را که میخوانید، من جمله سفرنامهنویسان، قشنگ با این موضوعها مواجه میشوید. اگر شما که ذهنتان شکل نگرفته، انها را بخوانید، چیزی به دست میآوریم به اسم نگرش؛ و آن نگرش غلط است، نگرش از بالا به پایین، نگرش استعماری به فرهنگهای مختلف. یعنی فرهنگ ما بالاتر است. ما انسانشناسان شدیداً ضد این هستیم که فرهنگی بالاتر از فرهنگهای دیگر است. همه جا انسانها برابرند. بر مبنای شرایط جغرافیای تاریخی، اقلیمی و غیره و غیره ممکن است فرهنگها متفاوت بشود، ولی هر فرهنگی را ما سعی میکنیم درون خودش درک کنیم. همیشه میبینیم انسانشناسان میگویند ما کلیگرا هستیم. ما به کل یک جامعه نگاه میکنیم و اگر به نظر میآید به خرده ریزها داریم میپردازیم، خورده ریز را باید در کل بتوانیم تعریف کنیم. یعنی آن خرده ریز را باید ربط بدهیم به کل. مثلا الان در ساختمان دانشکده میراث فرهنگی هستیم. خب یعنی شما خیلی توجه میکنید به اشیاء اطرافتان. اما آیا دانشکده میراث فرهنگی همین خرده ریزهاست؟ یا فراتر از اینها و یک کل است؟
ابزار هولیستیک، یعنی یک رشته هولیستیک (کلینگر). یعنی شما هر ریزهکاری را باید ربط بدهید به کل. یک شیء میبینید، یک مسجد میبینید، یک خانه قدیمی میبینید، یک میدان میبینید، این را باید ربط بدهیم به کل نگرش ایرانی که چگونه شهرسازی میکرده و فلسفه شهرسازی و فلسفه پشت شهرسازی ایرانی چه بوده و فلسفه پشت این انواع اشکالی که در میآوردند، داخل ساختمانهای عمومی به چه صورت بوده؟ یعنی اگر شما فقط بمانید داخلی تفسیر یک مورد، این انسانشناسی نیست. باید این را ربط بدهیم به کل که بشود این یک تحقیق انسانشناسی. یعنی ما کلینگر هستیم از این بابت؛ یعنی فقط به اشیا نمیپردازیم اشیا هم جزء مهمی از کار ما هست.
ما واقعا مسئله هویتی داریم در ایران. منظورم مسئله هویت رشتهمان است، نه مسئله هویت پیر و جوان و فلان و اینها. البته که آنها هم هستند، ولی از نظر رشته، ما واقعاً مسئله هویتی داریم. مثلا اینجا میبینم نوشته «مردمشناسی». یک قسمت دیگر نوشته «انسانشناسی». شما هر بار ازتان میپرسند رشتهتان چه چیزی است، نمیدانید چه بگویید. یکبار میگویید انسانشناس، یکبار میگویید مردمشناس. آن موقع هم باز هم مشکل هویتی داریم. این مسائل ریشهدارند. من دلیلش را خیلی کوتاه میگویم و درباره بقیهاش هم میتوانیم صحبت کنیم. دلیلش این است که پایهگذاری این رشته غلط بوده. یک نفر آمده و یک مقداری کتاب آورد به ایران و نوشت، رفته بود فرانسه درس خوانده بود و آمد ایران یک کتابی نوشت به اسم «اوسانه» و یک کتاب دیگر نوشت به اسم «نیرنگستان» و در نیرنگستان روش تحقیق داخلش بود. بعد از اینکه این آدم این چیزها را نوشت گفتند کتابش توقیف شد؛ کتابش توقیف شد، ولی بعد از یک مدتی یک موسسهای درست کردند به اسم «موسسه مردمشناسی». یک کسانی روسای آن بودند که نه اعتقادی نه تجربهای از این رشته داشتند و اصلاً آن کسی که آن دو تا کتاب را نوشته بودند که اسمش هم «صادق هدایت» بود اصلاً راهش ندادند داخل این موسسه. استدلالشان برای به وجود آوردن این موسسه این بود که این موسسه نمادی است که نشان دهد ما مانند کشورهای خارجی متمدن شدیم. به خاطر اینکه کشورهایی که پیشرفت کردند این موسسهها را دارند پس ما هم بیایم این موسسه را داشته باشیم که اینطوری دیده بشویم. آیا صحیح است که یک رشته علمی به خاطر اینکه شما چجوری دیده بشوید پایهگذاری شود؟ و آیا صحیح است کسانی که پایهگذاری آن رشته را میکنند هیچ علاقهای به آن نداشته باشند؟ و بگویند شما به آدمهایی که اهل علم و دانش هستند احترام نمیگذاریم؟ بگویند مردمشناسی یعنی چه؟ یعنی جمع کردن خرت و پرت و آشغال! بعدش هم یک موزه درست کردند اسمش هم گذاشتند موزه مردمشناسی که همان فرد اول، یعنی صادق هدایت رفت آنجا و گفت: این بالماسکه است، موزه نیست. یک مقداری لباس مختلف ریختند توی هم.
وقتی شما یک چیزی را درست پایهگذاری نمیکنید، انتظار نداشته باشید که خوب جلو بروید. ما همچنان همان جاییم. چند سال پیش وزارت علوم دعوتم کرده بود. رفتم آنجا دیدم میگویند رشته مردمشناسی. دستم را بلند کردم گفتم چرا انسانشناسی نیست؟ ما سالها بودیم مجله را در میآوردیم و دانشگاه تهران هم از اسم انسانشناسی استفاده کرده بود گفت رای گرفتیم. آیا رای میگیرند برای پایهگذاری رشته؟ برای نامگذاری یک رشته؟ یعنی چه؟ مگر یک گروه سیاسی داریم درست میکنیم که رای بگیریم؟
اینها پایههایی است که سبب میشود شما هنوز در رشتهتان مسئله داشته باشید .وقتی لیسانس میگیریم میگویند چه کار بلدید؟ چه کار میکنید؟ با سربلندی خودتان را ارائه نمیدهید. چون اگر به شما که در این رشته فارغالتحصیل شدید بگویند فرق مردمشناسی با انسانشناسی چیست، شما نمیتوانید توضیح دهید. میدانید؛ اینها مسائل پایهای رشته ما است و من امیدوارم این مسائل هویتی رشته یک روزی حل بشود. قبلا راجع بهش نوشتم، ولی دیگر اینجا نه تکرار میکنم و نه این صحبتها را میکنم.
خب حالا بیاییم سر اینکه کسانی که به ایران آمدند چه کسانی بودند، و چه زمانی بودند؟ به هر ترتیب رشته انسانشناسی پایهگذاری شد. راجع به اینکه این رشته در دانشگاه تهران چگونه شکل گرفت قبلا نوشتهام و چندین مقاله راجع به پایهگذاری رشته انسانشناسی در ایران هم دارم. آنها را به هیچ وجه عنوان نمیکنم. ولی یک سوال از شما دارم راجع به این، با همدیگر فکر کنیم: چرا دولتهای ما با انسانشناسی مسئله دارند؟ به نظر شما چرا مسئله دارند؟ ما چه میکنیم که با ما مسئله دارند؟
ما میرویم با آدمها حرف میزنیم. میرویم به روستاها. ابتدا میرفتیم به آن عشایر و بعد برمیگشتیم. آیا دولتها میخواستند عملکردشان دیده شود یا دیده نشود؟ در قبال روستاها و عشایر ما قرار بود چه کنیم؟ قرار بود اطلاعات بیاوریم به مرکز در ارتباط با روستاها و عشایر ایرانی ابتدا. حالا اینها را هم میگویم برایتان که چه کسانی چه کارهایی کردند.
اولین کارهایی که شد راجع به عشایر بود. حالا آن را هم برایتان توضیح میدهم. آیا دولتها میخواستند که مردم بشنوند که دولت چه کرده؟ یک چیزی انجام شد به نام «اصلاحات ارضی». آیا دولت دوست داشت بداند که اصلاحات ارضی چه نتیجهای داشته؟ دوست داشت محقق برود به زمین و برگردد و آنچه دیده را بگوید؟
خوب حالا اینجا یک اتفاقات دیگری هم افتاد. یعنی مجله «فرهنگ و هنر» درست شد. محققین زیادی را میفرستادند برای کار پژوهشی. ولی برای چه؟ برای طرحهای بسیار کوتاه. اگر مجله فرهنگ و هنر را ورق بزنید میبینیم کسانی آنجا نوشتند که بعدش هم دیدیم اسمهایشان را که یکیشان اصغر کریمی شد، یکیشان علی بلوکباشی بود که ما اینها را میبینیم کار کردند. آیا اینها در همین حد نگه داشته شدند؟ یعنی برای گزارش میروید آنجا میآیید گزارش مینویسید میدهید آنجا چاپ میکنید؟ کدامتان رفتید سازمان برنامه که ببینید کل این گزارشها چه بوده و چه شده؟ یعنی اگر بخواهیم کل جامعهای را بررسی کنیم که چه شده، باید آنجا برویم و ببینیم چه گزارشهایی تهیه شده و این برنامهها چه تعارضاتی با دولتها میتواند به وجود بیاورد. دولت مردمی خواهان این است که بداند در اقصی نقاط چه میگذرد. پس چه کسی بهتر از ما انسانشناسان که برویم اینها را جمع کنیم بگوییم بفرمایید؛ این گزارش کامل.
حالا البته قرار هم نیست جیغ و داد و هوار کنیم. مثلا آقای نصرالله کسرائیان تعدادی عکس گرفته. البته قبل از اینکه برود زندان. عکسهایش خیلی تاکید میکرد روی فقر.
بعدها کسانی که میآمدند روی کار، طبیعی بود که به گذشته نگاه چپ و منفی داشته باشند. نگرش ذهن اینها با گذشته در تعارض بود. ما انسانشناسان این وسط چه گناهی کردیم؟ خب شما که توی منطقه خاصی هستید، باید به این موضوع بپردازید. فکر کنید و منابع مربوط به این موضوعها را بخوانید و متوجه بشوید چرا ما همچنان مسئله داریم. بعد این مطالب جمعآوری و داخل بعضی مجلهها چاپ شد.
چون میخواستیم بگوییم باز هم مجله هنر و مردم را داریم، ولی نمیخواهیم بگوییم تعارض وجود دارد یک مقدار محدودش آنجا چاپ می شود.
حالا بیاییم روی تحقیقات مهم انسانشناسی در ایران. با چه کسی شروع شد؟ با آقای فردریک بارث از نروژ.
چه کسی ایشان را آورد؟! آقای احسان نراقی. احسان نراقی نه فقط جامعهشناس بودند بلکه سیاسی هم بودند؛ خیلی پرتوان بود؛ مرد بسیار پرتوانی بود در رابطه با اسکان عشایر. حالا این اسکان که اشاره کردیم را بگیریم و بیاییم سراغ عشایر. یعنی اولین کار مهم انسانشناسی در ایران، کار فردریک بارث بود که کتابش هم درباره عشایر باصری منتشر شد. باصری کجاست؟ استان فارس. که هدف چه بود نهایتاً؟ اسکان عشایر. چرا؟ عشایر چه کسانی هستند؟ عشایر چه کسانی بودند در ایران و چرا راجع به اسکان عشایر میخواستند صحبت كنند؟ طرح از چه کسی بود؟ از یونسکو.
آیا چنین چیزی در کل خاورمیانه بود یا فقط داخل ایران؟ در همه جا بود. در تمام خاورمیانه، شمال آفریقا، شرق افریقا و… چون عشایر بسیار زیادی در سودان هم بودند.
ما آمار داریم از تعداد کوچنشینان یا کوچروان یا گلهداران این مناطق در سالهای ۱۳۳۰ و بعد ۱۳۶۰. خیلی از این رقمها برایتان نمیگویم که چقدر تقلیل پیدا میکند. یا اقلاً درصد سال جمعیت ایران که ۹ میلیون بود یک سومش عشایر بود. جمعیت عشایری از حدود ۳ میلیون کم میشود میاید به حدود یک میلیون و چهارصد و الان نمیدانم چند است؛ چون دیگر آمار عشایری گردآوری نشده است.
خب حالا یک سوال دیگر ازشما بپرسم: سلاطین بیشتر حکومتهای ایران از کجا آمدند؟ از سران عشایر بودند. دولت پهلوی خودشان کجایی بودند؟ روستا نشین بودند.
آیا این دولت جدید پهلوی میخواست جایی بدهد به عشایر؟ اصلاً عشایر یعنی چه؟
عشایر کوچ میکنند. میدانیم ییلاق و قشلاق، که الان همه اینها را می گویم.
برای دولتمردان پهلوی این مهم بود که واحد عشایری بهصورت واحد سیاسی و نظامی تخریب بشود. این بود که موضوع اسکان عشایر مطرح شد؛ عملا یعنی تخریب ساختار سیاسی و نظامی عشایر. جنگجوهای ایران قبلاً از کجا میامدند؟ مثلا در دوره نادر شاه، یا در دوره صفوی؟ جنگجوهای ایران از عشایر مختلف میامدند، عشایر بختیاری، عشایر کرد، عشایر فلان و فلان. برای چه لر و کرد در همه جای ایران داریم؟ چون جنگیده بودند و خسته شدند و همان جا ماندند.
حالا دیگر نمیخواهیم چنین ساختاری را. دیگر نمیخواهیم نظامیها با هویت قومیتی مطرح باشند. بنابراین این را باید تغییر داد. در کشور دولت و نظام حکومتی جدید به وجود آمده. یعنی چه؟ یعنی ما وزارتخانه داریم، وزارت جنگ داریم، ما میرویم سرباز میگیریم از اقصی نقاط ایران میآوریم داخل وزارتخانه. دیگر واحد عشایری نیست. در متون قاجار میخوانیم که واحدهای بختیاری بهترین واحدهای جنگنده بودند. بعد از آن دیگر در دوره پهلوی با هویت قومی مشخص نمیشد یگان فلان و فلان. چکار کردند؟ شما میخواهید نظامیگری را و نظام ریاستی عشایر را از بین ببرید؟ دوره پهلوی همین کار را کرد. دقیقاً همین بود. پس تحقیقات باید در همین زمینه باشد که چگونه باید اسکان عشایر را انجام داد.
خوب این یک تصویر به شما داد. حالا یک تصویر دیگر به شما بدهم. شما آمریکایی را به چه میشناسید؟ آمریکایی را به گاوچران میشناسیم. کاو بوی! گاوچرانی که کلاه سرش سوار بر اسب میرود و گاوچرانیاش را میکند. حالا تصویری که نه فقط از ایران، بلکه از تمام خاورمیانه در خارج هست، کوچ عشایر با شتر و گوسفند و… است. یعنی ایرانی جامعه عشایری است.
محققین ما همه راجع به عشایر کار کردند. از جمله خودم چون میبایست برویم با عشایر کار کنیم. من نرفتم اصلاً سراغ روستا. اتفاقی بود البته این، چون ما یک آشنایی داشتیم که پدرش خان عشایر ممسنی بود و به من گفته بود بیا برویم منطقه ما را ببینیم. من باورم نمیشد. لباسشان را که دیدم گفتم شوخی میکنید! دوره رضا شاه عوض شده و رفتم دیدم چه خبر است!
بنابراین طبیعی بود که اولین انسانشناسهایی که آمدند به طرف ایران همه عشایرشناس بودند. حالا دانه دانهشان را ببینیم که چه کسانی بودند. اولش که گفتیم فردریک بارث بود، بعد ریچارد تاپر.
ریچارد تاپر راجع به کجا کار کرد؟ راجع به شاهسونها در استان اردبیل و منطقه پارسآباد و غیره کار کرد. موضوعات مورد مطالعهاش سیاسی و مالکیت بود.
بعد افراد بسیار زیادی بودند لوییس بک راجع به افراد قشقایی کار کرد. تکنگاری بسیار خوبی کرد [کوچنامه ایلیاتی]. در چادر خان قشقایی زندگی میکرد و تکنگاری انجام داد. یعنی روز به روز هر آنچه که دیده را واقعاً نوشته.
بعد از آن آدم که واقعا میگویم به شما کتابش را حتماً بخوانید، ژان پیر دیگار سرآمد بود. حالا میگویم این هم در چه ساختاری امد. ژان پیر دیگار راجع به بختیاریها کار کرد. خودش هم علناً میگوید من با آدمها کاری ندارم. من حیوانها را دوست دارم و موسیقی. واقعا این کتابش [انسان و حیوان] عالی است. اولین کاری که کرد این بود که به ابزار کار پرداخت و از ابزار کار یک نگرشاش رفت به جامعه؛ نه اینکه بخواهد از جامعه بیاید به ابزار. ابزار کار به وسیله آنچه که در دسترس کارگران است که طبقه پایین با آن کار میکنند و زندگی معیشتی واحد خودشان را میگذرانند را بررسی کرد. بنابراین دقت بسیار یعنی واقعاً تا به انتها خیلی خیلی خوب همچنان هم کتابش [فنون کوچنشینان بختیاری] عالی است که آستان قدس چاپ کرده و مترجمش هم اصغر کریمی بود.
این کار خیلی عالی بود. بعدش بلک میشو و شهناز نجمآبادی را داریم. هر دوی اینها راجع به لرستان کار کردند ولی آقای بلک میشو خیلی زود فوت شد و ما دیگر ندیدیمش. خانم نجمآبادی بعد از اینکه راجع به لرستان کار کرد رفت جنوب راجع به جایی که الان بهش میگویند پارسیان و قبلا اسمش گاوبندی بود پژوهش کرد. راجع به اینکه آنجا ۴ شیوه اقتصادی مختلف هستند: هم ماهیگیر هستند۷ هم کشاورز هستند، هم دامدار هستند و هم تاجر. آنها بین این شیوههای معیشتی در حرکتند. برای نجمآبادی بیشتر موضوع هویت مطرح بود؛ چون بسیاری از اینها میرفتند در جزایر کار میکردند و برمیگشتند و خیلی خوب این موضوع را مطرح کرد. قبل از اینکه آقای مهرداد اسکویی آن فیلم [مردمنگارانه] را بسازد. مسائلی که اینها داشتند، کشیده میشد به موضوع «زارها». این در حقیقت مسائل معیشتی بود که منبع معیشتیشان واحدهای بیرونی که بعداً خیلی مشهور شد. یعنی کشتیها میامدند و ماهیها را میبردند و اینها از نظر منابع معیشتی که کم بود، خیلی مستاصل شده بودند.
شما وقتی پشتیبانی اقتصادی ندارید میروید به طرف مطالب دیگری که کمکتان بکند. فکر میکنید دیوانه و روانی و فلان هستیم. میرویم در این چیزهای زار و اینها. بعد به موضوع هويت پرداخته که ساکنین اینجا با گذرنامه ایرانی بودند و چقدر هویت ایرانی خودشان را میدانستند خوب است؛ ولی داشتند از نظر معیشتی مشکلدار میشدند. نگاه کنید تضاد بین وضعیت اقتصادی و وضعیت هویتی که خیلی قشنگ اینها را بحث کرده است.
فیلیپ سالزمن راجع به بلوچستان کارکرده. کتابش هم ترجمه شده. خانم اریکا فریدل راجع به بویراحمدیها کار کرده راجع به داستانهای لری. کتابش به فارسی ترجمه شده و بعد امده راجع به کودکان هم کار کرده. یعنی انسانشناسی کودک ایران را ما با اسم ایشان میشناسیم. خانم مری هاگلند را که شما میشناسید و شوهرش، هر دوی اینها روستاشناس بودند و هر دوی اینها همسرهایشان هم کتابهای خیلی خوبی دارند. هوگلاند که اسمش هم خیلی شبیه به هاگلند است و دختر اریکا فریدل و شوهرش هم راجع به روستای سیسخت کارکرده و واقعاً مطالب خوبی دارد. در زمینه انسانشناسی پزشکی کار کرده و گیاهشناسی.
بعدش شما این جا چه کسی را دارید که در گیلانشناسی خیلی مهم است؟ آقای کریستیان برومبرژه. آقای برومبرژه در چارچوب مرکز مطالعات فرانسه امد. با فرهنگ و هنر قرارداد بزرگی داشتند که اینها بیایند یک سری کارها راجع به ایران انجام بدهند و در مجله فرهنگ و هنر چاپ شود. کارهایی که اینها میکردند، جغرافیدان بود داخلش، انسانشناس بود داخلش، جامعهشناس هم بود.
این سه تا امدند و خیلی خوب کار کردند. ژان پیر دیگار که گفتم، بسیار عالی کار کرد. موزه میراث روستایی سراوان که میبینید ۵۰ کیلومتری رشت است، همین آقای بروبرژه تقریبا دو سال روی موزه کارکرد. ثبت خوراک گیلان در یونسکو هم به وسیله ایشان انجام شد. کتابهایش راجع به گیلان مهم است. ما یک شماره نشریه فرهنگ و انسان را به اسم آقای برومبرژه در آوردیم. واقعا این را بخوانید. من رفتم با کسی که دائم توی روستا و… همراهش بود مصاحبه کردم. مراسمی هم برایش در خانه هنرمندان برگزار کردیم و بعد این شماره مجله را قول دادم و در آوردم. از تلویزیون رشت هم آمدند با من مصاحبه کردند و گفتند که یک فیلم راجع به کریستین دارند در میآورند که البته نمیدانم به جایی رسید یا نه؛ ولی واقعا بخوانید کارهایشان را.
الان میدانید برومبرژه راجع به چه چیزی دارد کار میکند؟ ورزش! تمام این بازیهای المپیک، مخصوصا فوتبال خیلی راجع بهش کار کرده. کتاب هم در این حوزه دارد و همچنان هم دارد کار میکند روی این حوزه. پارسال یک نفر از امریکا امده بود و یک نفر هم از مصر امده بود که داخل جلسه سخنرانیاش شرکت کردند. او رابطه بین سیاست و ورزش را خیلی خوب نشان داده. ایشان کار اولش این بود که با آقای «مارسل بازن» که جغرافیدان بود کارتوگرافی منطقه را به وجود بیاورد. یعنی اینجا با تحقیقات موزهای نزدیک میشود. خانهها را میگرفتند، ابزار را میگرفتند و بر مبنای ابزار یا خانه یا تولیدات، همچون تولید برنج، تولید گندم، یا فلان محصول، نقشه درست میکردند. مثلا شما نقشه برنج را میبینید که کجا برنجکاری است. نقشه این شکل را میبینید. این کارتوگرافی بود که اینها یک مقدارش را انجام دادند که بعد انقلاب شد و تمام شد این کارها. ولی نمونه کارهایش قابل استناد است. خیلی خیلی خوب است.
در ادامه کسانی که در انتها با این ها کار کردند «انی توآل» و «هلن دسمه». اینها راجع به قالی شروع کرده بودند به کار کردن و خوراکیها و نان. مقاله خوبی دارد خانم هلن دسمه راجع به نان در ایران. انواع نانهایی که در ایران دارد درست میشود و «پاتریس فونتن» هم راجع به قالی کار کرد و کتابش هم هست. اینها همهاش کتابهایش هم هست. در این میان، تنها کسی که راجع به آموزش کار کرد خانم «هکر اسپات» که کارهایش خوب است، ولی بعد دیگر ادامه نداد و بعدش نیامد ایران.
گریس گودل که نگرش انتقادی داشت، از طرف بانک جهانی در شهر دزفول کار کرد و به انتقاد از توسعه و تصمیمگیری از بالا به پایین پرداخت. او خیلی خوب شرایط قبل از انقلاب را نشان داد. یعنی یک کسانی واقعا راجع به آن زمان کار میکردند.
ویلیام بیمن را که خودتان میشناسید و چون برایتان سخنرانی کرده، دیگر اینجا توضیح نمیدهم.
مورد جالب، حضور خانم کاترین بیتسن، دختر مارگارت مید در ایران بود که سالها اینجا بود و اثر حضورش را به صورت مثبت در کتابخانه بابلسر میبینند.
همچنین درباره چند نفر ایرانی میخواهم با شما حرف بزنم که همه تحصیلات فرنگی داشتند. راجع به خودم نگفتم. خودم در این چهارچوب راجع به عشایر کار کردم. به شما گفتم چون آشنای عشایر داشتم و بعد ده روز آنجا بودم، اطلاعات و داده جمع کردم بردم نیویورک. گفتند تو خیلی توانستی جمع کنی. بنابراین بهتر است در همین زمینه کار کنی.
امیر هاشمی مقدم: تا از خانم دکتر و دانشجویان پذیرایی میشود، من از فرصت استفاده کنم و یک توضیحی بدهم راجع به پوستر این نشست. پسزمینهاش کمی پر رنگ شد. در واقع پسزمینه، پوستری قدیمی است که در برنامه شبهای بخارا برای معرفی آثار و زندگی خانم دکتر شهشهانی استفاده کردند. شبهای بخارا برنامهای نیست که هر کسی را در آن دعوت کنند و تنها نخبگان خیلی خاص هر رشته را دعوت میکنند آنجا تقدیر میشود؛ معرفی آثارش انجام میشود و دوستدارانش میآیند با او گفتگو انجام میدهند. خانم دکتر شهشهانی جزو معدود انسانشناسهایی است که دعوت شده است. من از این پوستر شبهای بخارا بهعنوان تصویر پسزمینه پوستر نشست کنونی استفاده کرده تا اگر کسی با وزن و اهمیت خانم دکتر شهشهانی کمتر آشناست، بیشتر در این زمینه آگاه شود. اما درباره همین خانم دکتر میخواهم نکتهای بیان کنم. من بارها به دوستان انسانشناس از سر گلایه گفتهام:
«در ایران 10 جامعهشناس در زیر گلیمی بخسبند و 2 انسانشناس در دانشکدهای نگنجند».
اجازه بدهید کمی بیشتر توضیح دهم. فضای انسانشناسی در ایران جالب نیست و بعضا خیلی تنگنظرانه است. خانم دکتر همین الان در صحبتهایشان گفتند که دولتها در همه جا از انسانشناسان میترسند و برای این رشته تصمیمگیری میکنند. ولی یک بخش این مشکلات هم برمیگردد به خود انسانشناسان ایرانی. خانم دکتر واقعا جایگاهشان بالا بود؛ به طوریکه ما نسل بعدی انسانشناسان میتوانستیم از ایشان استفاده کنیم؛ اما شوربختانه چنین فرصتی نیافتیم. گاهی بعضی انسانشناسان میروند داخل یک دانشکدهای و عضو گروه انسانشناسی میشوند یا همین گروه را آنجا راهاندازی میکنند. اما بلافاصله آنجا میشود مقر خودشان و اجازه ورود به دیگران را نمیدهند. این آسیب خیلی جدی است و همچنان وجود دارد و با آن همچنان سر و کله میزنیم. همین است که به جای آنکه خانم دکتر در گروههای انسانشناسی تدریس کند، در گروه جامعهشناسی تدریس میکرد و ما مجبوریم از فرصتهای حاشیهای مانند این نشست از حضور خانم دکتر و امثال خانم دکتر استفاده کنیم.
البته خانم دکتر شهشهانی خیلی به ما لطف داشتند. این را هم بگویم که ایشان برخلاف برنامههای رایج که مسئولیت رفت و آمد و اسکان سخنران با دانشگاه است، خانم دکتر لطف کردند و خودشان با وسیله شخصی خودشان آمدند و خودشان برای اقامتشان جایی گرفتند و هیچگونه هزینهای به دانشکده تحمیل نشد و ما را شرمنده کردند. ما به جز سپاسگزاری هیچ کار دیگری نمیتوانیم بکنیم.
خانم دکتر اصالتا از محله شهشهان اصفهان هستند. ولی از کودکی منزلشان روبروی دانشگاه تهران بود.
دکتر پروین قاسمی: چرا در دانشگاه شهید بهشتی گروه انسانشناسی راهاندازی نمیکنند؟
دکتر شهشهانی: دانشگاه تهران داشت. چرا دو تا انسانشناسی کنار هم قرار بگیرد؟ بچهها از دانشگاه تهران میآمدند پیش من. بعضیها هم از دانشگاه خودمان بودند. میگفتند چرا اینجا اینگونه است؟ کی وضعیت عوض میشود؟ من هر بار میروم از طریق سایت ببینم دانشگاه تهران چه خبر است، میبینم اسم اعضای هیئت علمی عوض شده. برای همین من سوال میکنم: دولت جان! مسئله شما با ما چیست؟ خب بیایید بنشینیم صحبت کنیم. البته با چند تا آدم حسابی و متخصص این رشته؛ نه اینکه بنشینید خودتان رای بگیرید که نام رشته چه باشد یا تکلیف و وضعیتش چه شود. رای بگیریم یعنی چه؟ با چند نفر که متخصصاند بنشینید صحبت کنید. یک سری چیزها هم نوشتم راجع به انسانشناسی و مردمشناسی که بگویم به چه دلیل است که بلاتکلیف است. اینها را باید نشست صحبت کرد. چون بچهها نمیدانند در جامعه چه کارهاند. تته پته میکند که انسانشناس است یا مردمشناس. اگر در یک سیستمی درس خوانده است که هم باستانشناسی خوانده است هم انسانشناسی خوانده است هم دیرینهشناسی هم زبانشناسی، خب انسانشناس است. اما اگر فقط راجع به موزهداری خوانده است و آداب و رسوم، خب شاید فولکلور باشد. آن وقت میشود به او گفت مردمشناس است. ولی ما سوالات فلسفی میکنیم و به خاطر اینکه فلسفه را جزو تفکرات و کارهای خودمان میدانیم، به آن میگوییم انسان و شناخت انسان. بهعنوان فیلسوف هم کتاب نوشته شده، یعنی میدانیم به این صورت که به این رشته نگاه میکنیم، میخواهیم شناخت بسیار وسیع و فلسفی پیدا کنیم.
خب برگردیم سر بحث قبلی. گفتم که من خودم رفتم و آن منطقه عشایری ممسنی کار کردم و یک کاری که در آن منطقه تکنگاری کردم این بود که اولاً ۵۰ صفحه راجع به تاریخ منطقه نوشتم و کتابهای تاریخی که به ممسنی مربوط میشد بسیار محدود بود. به همان منابع ارجاع میدادم. کاری که فکر میکنم جالب بود این بود که موضوعی را مطرح میکردم و بعد با استفاده از اشعار محلی آن موضوع را قبول میکردم یا رد میکردم. یعنی استفاده از فولکلور محل برای استفاده یک نظریه مرتبط با یک موضوع. یعنی به این ترتیب فولکلور را آوردم در نظریهپردازی. البته باز فولکلور را بهصورت جداگانه به صورت ضمیمه در مجله چاپ کردم؛ ولی اینکه داخل متن بیاورم، وقتی کتابم را دادم به سیمین دانشور گفت: که میخواستم چند تا از داستانهایت را بردارم. البته به شوخی و خیلی دوستانه این را گفت.
حالا خانمهای ایرانی! چیزی که به شما ربط دارد و انگیزه میدهد، یکی از آنها خانم زیبا میرحسینی است که راجع به کلاردشت کار کرده است. راجع به وضعیت روستاییان و کارگران کشاورزی و در انتها راجع به گردشگری روستایی کار کرده. او از ایران رفت و راجع به زن و خانواده در اسلام صحبت کرده و آدم شناخته شدهای است. در انگلیس زندگی میکند.
خانم شهلا حائری که نمیدانم اسمش را شنیدهاید یا نه. او هم راجع به متعه یا همان صیغه در قم کار کرده. او نواده آیتالله حائری و ساکن بوستون است. رسالهاش در همین مورد است.
اسم هما هودفر را شاید شنیدهاید. ایشان در کانادا زندگی میکرد و درس میداد و در ایران هم زمانی که کنترل موالید بود، با وزارت بهداشت همکاریهایی داشت. محقق بسیار خوبی است و با کتابی که درباره اقتصاد خانوار در مصر نوشته برای این کارش معروف است.
خانم فریبا عادلخواه که شاید اسمش را شنیده باشید، اینها یک وقتی را در زندان گذراندند. فریبا عادلخواه کتابی دارد که راجع به مدرنیته در ایران اسلامی صحبت میکند و واقعاً آمده و زندگی روزمره را دیده است و راجع به ان نوشته است و هیچ چیز ضد نظام هم ندارد. ولی بعدش بیشتر رفت به سمت علوم سیاسی. یک بار هم آمد در کنفرانس در فرانکفورت و از حضورش در مرز پاکستان صحبت کرد، اما خب باقی آن را دیگر واقعا نمیدانم.
اما به نظر من مهمترین انسانشناس ایران و مهمترین زن انسانشناس ایران خانم ثریا شیبانی است. ثریا شیبانی اولین انسانشناسی بود که دکترای خود را گرفت. همزمان بود با نادر افشار نادری. نادری برگشت ایران و کار کرد راجع به عشایر کهگیلویه، ولی خانم شیبانی هرچند دعوت شده بود که در موزه کار کند و شروع کند به تدریس، و البته تا حدودی تدریس را هم شروع کرد، ولی بعد ازدواج کرد با یک اقای انگلیسی و از ایران رفت. اما جاهایی که میرفت دربارهشان مینوشت. بعد هم که برگشت آکسفورد. ۳۰ سال است که ایشان برگشته انگلستان. در این مدت پنجاهمین جلد کتابش هم در آمده است.
امیر هاشمی مقدم: با خانم «شیبانی» اولین بار در نوشتههای خودتان آشنا شدم که بهعنوان اولین مترجم خانم انسانشناسی معرفی کرده بودید.
دکتر شهشهانی: بله. ببینید، یک کتاب دو جلدی بود که ایشان یک جلدش را ترجمه کرد و دومیاش را دیگر ترجمه نکرد و از ایران رفت. اتفاقاً در همین شماره ۶ نشریه «انسان و فرهنگ» هم یک صحبتی با ایشان کردم و با خانم نجمآبادی هم اتفاقاً یک مصاحبه دارم.
درباره انسانشناسی پزشکی هم که زمینه تحقیقی بسیار مهمی شده است و سیاسی نیست و شما راحت میتوانید بروید و انسانشناسی پزشکی کار کنید. میخواهد راجع به گیاهان باشد یا راجع به بیمارستانها. امسال داشتیم راجع به پزشکهایی که از ایران رفتهاند فکر میکردیم. من خودم فکر میکنم راجع به زبانشناسی پزشکی در سالنهای زیبایی که انقدر باب شده خیلی جا دارد که کار کنید. چون پزشکان به تغییر صورت، به صورت یک بیماری نگاه میکنند و کسی که پیش اینها میرود متقاعد میشود باید این تغییرات را انجام دهد. حالا سوال من این است که مباحثی هست که من واقعاً نمیدانم با این مباحث کنار آمدند یا نه؟ اولاً آیا طبیعت نمیدانسته است که چه کار بکند؟ یعنی دکترها بالاتر هستند؟ این بحث خیلی مهمی است. یعنی شما اگر اعتقاد دارید به اینکه خدا توانمندترین است، شما را همان گونه که باید آفریده و نباید دستکاریاش کنید. آن وقت نگاه کنید پزشکی چقدر توانمند شده؟ آیا متوجه هستید که این علم پزشکی است که انقدر توانمند شده و میتواند در یک جلسه این صحبتها را با شما بکند و شما متقاعد بشوید که این بیماری را باید از بین ببرید و باید لبتان قلمبه باشد؟ خیلی عجیب است. بعد از آن، جامعه را داریم که چقدر فشار اجتماعی روی افراد وارد میکند. جای بررسی این فشارهای اجتماعی و گفتمان پزشکی در تصمیمهایی که گرفته میشود و این پزشکهای زیبایی بسیار مهم است که فکر میکنم باید به آن پرداخت؛ چون همه جا ایرانی به زیبا بودن و به متانت و لباس خوب پوشیدن شناخته شده بود. من سفرنامهها را خواندهام و میدانم که چقدر راجع به این موضوعها نوشته شده و ما چقدر این موضوعها را راحت کنار گذاشتهایم.
خیلی دوست دارم به این هم بپردازم که رابطه درسها با وزارت علوم را هم طرح کنم. خانم شیبانی قبلا طرح کرده این را. اگر میخواهید همین الان میگویم. نگاه کنید! شما بهعنوان استاد قبول شدهاید که بیایید و در دانشگاه درس بدهید. شما بهعنوان استاد اگر میخواهید ادامه کار بدهید باید بهروز باشید. درباره اتفاقهایی که در رشتهتان و موضوعات مرتبط با آن دارد میافتد. وزارت علوم بالا سر شما قرار دارد و به شما میگوید که باید این درسها را بدهید. بنابراین اینقدر این جوان دارد درس میدهد که دیگر نمیرسد. اما در نهایت و با تمام سختی به هر شکلی که هست متوجه میشود که در دنیا چه خبر است و دوست دارد یک درس انسانشناسی پزشکی هم بیاورد؛ چون فکر میکند خیلی گیرا است. آیا میتواند این کار را بکند؟ نه. چون لیست درسها از آنجا آمده است. فوقش میخواهد بگوید من میخواهم این درس را بدهم و چند سال طول بکشد برود وزارت علوم و برگردد برای این کار، تا شاید اجازه بدهند. ببینید، ما مسائل ساختاری داریم در زمینه این رشته، علم، وزارتخانه و…
آیا وزارتخانه باید برای تمام مراکز علمی تصمیم بگیرد؟ آیا علم میتواند پیشرفت بکند اگر قرار باشد یک وزارتخانه تصمیم بگیرد شما این کار را بکنید یا شما این کار را نکنید؟ اینها مسئله است.
اینها مسائل اساسی است که ما داریم. من نمیتوانم یک درس جدید بیاورم. من بعد از یک مدت که درسهایی را در دانشگاه دادم، خسته شدم و بنابراین دادم به بعضیهای دیگر. ولی آیا میتوانم یک عنوان جدید بیاورم؟ نه. درسی که خوانده بودم در ارتباط با زنان بود، ولی اولین مقاله من ۱۴ سال طول کشید که چاپ شود. بنابراین خیلی سریع این موضوع را گذاشتم کنار. اما آیا آن موقع به من این درس را میدادند؟ مطلقا نمیدادند. اصلاً نمیگذاشتند این درس شروع شود. بعد از سالها بود که دانشگاه تهران یک بخش زنان تاسیس شد. آیا ما میتوانیم یک جدایی به وجود بیاوریم بین کسانی که اهل علم و دانشاند؟ علم و دانش یعنی چه؟!
یعنی شما میخواهید در یک چیزی پیش بروید. من این انتقاد را به بسیاری از خانمها دارم که وقتی درس میخوانند دوست دارند کتابدار شوند، دوست دارند فرمانبر شوند، آیا دوست دارند که متفکر بشوند؟ این کار میبرد. آیا با زندگی شما همخوانی دارد یا نه؟ بعضیها دارد بعضیها ندارد. من به هیچ وجه اعتراضی ندارم به آنهایی که ندارد. به من چه؟ اما آنهایی که اهل تفکر هستند و میخواهند کار کنند و میخواهند پیشرفت بکنند چه؟ خودتان بهصورت نمونه دیدهاید که همه جای دنیا چقدر زنها توانستند فعالیتهای مهم و مفید بکنند. پس چرا از همین منشا نکنند؟ که بروند جای دیگر و بگویند ما ایرانی هستیم؟ یعنی یک جدایی بین علم و دولت به وجود بیاید و دولت اینقدر بترسد؟
بههرحال علم هم باید یک تقلایی بکند؛ که البته کرد. ولی به هر حال اقلاً شما به عنوان دانشجو مطلع باشید از این تقلا و بدانید حقانیت رشتههای علمی در برابر وزارت علوم چه میتواند باشد. دوست دارم به مقاله خانم ثریا شیبانی در این باره خیلی توجه کنید. چون میگوید که علناً ما را وقتی در دانشگاه استخدام میکنند چه اتفاقی میافتد. ایشان مثلاً وقتی یک جاهایی چند سال تدریس میکنند، باید دستشان باز باشد و شما باید به او اعتماد کنید و بگذارید روی موضوع جدید کار کند. اما در ایران نمیتواند و نهایتا او ناچار میشود روی موضوع جدید در امریکا با خانم «مارسیا اینهورن» همگام میشوند و کار کردن راجع به ivf [لقاح مصنوعی] و چنین چیزهایی کار اینها بوده است. این را میخواهم فراموش نکنید: میگویند نقش انسانشناس حرکت بین واحدهای مختلف است که یکی از مباحث مهم انسانشناسی کاربردی است. یک انسانشناس کارش این است که بین مردمی که میگویند ما فلان مسئله را داریم و دولتی که مشخص کرده میتواند راجع به یک مسئلهای کار کند یا نکند، بین آنها حرکت میکند؛ حرفهایشان را [همچون مترجم] برای طرفین منتقل میکند. به همین ترتیب اینها خیلی راحت توانستند از مراجع مذهبی تاییدیه بگیرند برای فعالیتهای اینچنینی؛ چون رفتند به آنها گفتند این کارها را میخواهند انجام بدهند [ترویج لقاح مصنوعی] و شما هم که میگویید دوست دارید یک خانواده بچه داشته باشد. پس فتوایی بدهید که این کار از نظر شرعی مسئلهای ندارد. بنابراین نگاه کنید یک کار انسانشناسی کاربردی دقیقاً این هست که بین مردمی که یک مسئلهای برایشان پیش آمده و دولتی که میخواهد درباره آن مسئله تصمیم بگیرد، حرکت کند.
ما میگوییم این حرفها را، ولی خودمان انجام نمیدهیم. ما چرا نمیتوانیم بین مسائل رشته خودمان با دولت بنشینیم و حرف بزنیم؟ بگوییم با ما این کار را نکنید. بگذارید ما پیشرفت کنیم. ما داریم درجا میزنیم.
الان تعداد زیادی انسانشناس وجود دارد. چرا ما نمیتوانیم زیر یک سقف جمع شویم؟ این مسائل را اگر ما نتوانیم بین خودمان حل کنیم چجوری میخواهیم به دولت بگوییم میخواهیم مسائلمان را با شما حل کنیم؟ اینها یک ذره کار میبرد، فکر میبرد، سیاست میبرد. امید ما در این زمینه به شما [انسانشناسان جوان] است.
یک موضوعی که من راجع بهش مقاله نوشتم و یک دلیل درجا زدن رشته میدانم، میگویم انسانشناسان ایران زن هستند و شوهرانشان غیر ایرانی هستند. این یک مسئله است واقعا. ان جلسهای که من این را عنوان کردم، کنفرانسی بود که خانم شهناز نجمآبادی در فرانکفورت گذاشته بود. آقایانی که آنجا نشسته بودند داشتند اعتراض میکردند که پس نقش ما [انسانشناسان مرد] چه؟ به آنها گفتم: بزنید در اینترنت ببینید اسم شماها میاید؟ واقعا اسم اینها نمیامد. اما نام آن خانمهای انسانشناسی که بالاتر ذکر کردم میآید. ولی چه فایده؟ وقتی در ایران نیستند در ایران هم اثرگذاری ندارند. شما تصور کنید خانم شیبانی که توضیح دادم، اگر در ایران بود چقدر میتوانست اثرگذار باشد؟ و آقایان ایرانی! اینها را ما خوب میفهمیم.
مسائل رشته ما طبقاتی هست، مالی هست، کمبود پول برای انجام تحقیق هست، همه اینها هست. فکر میکنم باید به این مسائل که پشت پرده مانده و دربارهشان صحبت نکردیم بپردازیم. خانمهایی که میایند به این رشته، چه امکانات مالی دارند، مردانی که میایند چه امکانات مالی دارند؟ بعد مردها مجبورند یک پستی بگیرند و مجبورند یک سری چیزهایی را اطاعت کنند. خب آن خانمی که میرو د خارج، وقت بیشتری برای کار کردن دارد. خب حالا چگونه میشود این سدها را از بین برد، کارهایی کرد که این جوانهای ایرانی که میانشان مرد هم هست، اینجا بتوانند پیشرفت کنند؛ کار خوب کنند؛ با هم سیاسیبازی در نیاورند؛ دشمنی نکنند؛ همکاری کنند. اما این خیلی سخت است. ما سالی که همایش خویشاوندی را در تهران با همکاری انستیتو مطالعات ایرانی فرانسه و دايرهالمعارف بزرگ اسلامی برگزار کردیم، سعی کردیم یک اساسنامه هم تنظیم کردیم و گفتیم که یک مجمع انسانشناسی تشکیل دهیم و تمام کسانی که راجع به ایران کار میکنند با هم یکجا جمع شوند. خب نگذاشتند. یک دفعه هفده نفر فرستادند آمدند توی کنفرانس که رای بدهند و این کار انجام نشد.
امیر هاشمی مقدم: اتفاقا در آخرین انتخابات انجمن انسانشناسی ایران هم همین اتفاق افتاد. یعنی کسانی که أصلاانسانشناسی نخوانده بودند و کسی نمیدانست چه کسی هستند، آورده شدند تا رای بدهند و گزینههای خاصی وارد انجمن شوند.
دکتر شهشهانی: یک راه اینکه اجازه ندهیم این خرابکاریها را انجام دهند اینست که دربارهاش حرف بزنیم. اجازه ندهیم کسانی که نقشی در این زمینه ندارند، ورود کنند به موضوع و مانند آن رای دادنها، کار را خراب کنند. تا اینگونه موضوعات را بیمعنا نکنند. ما زنان انسانشناس تواناییاش را داریم [این جمله خطاب به دانشجویان انسانشناسی که تقریبا همگی دختر بودند بیان شد]. ما در جهان زنان قدرتمندی همچون تاچر را داشتیم. مرکل را داشتیم. خب ما چرا از این کارها نمیکنیم؟
دکتر پروین قاسمی: در جامعهشناسی یا رشتههای دیگر خیلی این بحث مطرح نبوده. که حالا ما بگوییم چون زنان انسانشناس چون از ایران رفتند به اروپا، رشته انسانشناسی در ایران پیشرفت نکرده.
دکتر شهشهانی: من با نتیجه کار دارم. من چکار میکنم؟ من میگردم توی اینترنت. شخصی برخورد نمیکنم. میزنم میبینم یک دو سه چهار پنج، انسانشناسی که کار انجام داده و کارشان دیده شده، همه زن هستند. خب من بیطرفم. این دستگاه اینترنت هم بیطرف است.
امیر هاشمی مقدم: خانم دکتر ما تا از بحث خارج نشدیم، اشاره کنم که الان انسانشناسی یک رشته تقریبا کاملا زنانه شده. شما نگاه کنید به این دانشجویان. تقریبا همگی دختر هستند. ورودی آخرمان کامل خانم هستند و هیچ پسری ندارد. الان کل دانشجویان پسر ما در همه ورودیها سه نفر هستند که دو نفرشان همیشه میایندآن گوشه اخر مظلوم مینشینند! بابلسر هم الان وضع همین است. شما بهعنوان یک خانم انسانشناس پیشگام در ایران که درباره زنان هم کار کرده، برای این نسل انسانشناسی چه پیشنهادی دارید؟
دکتر شهشهانی: نه، اول گفتم چهارده سال طول کشید اولین مقاله خودم راجع به زنان را بنویسم. من اول راجع به زنان کار کردم. ولی از موضوع زنان دیگر خسته شدم؛ چون متوجه شدم موضوع سیاسی است. بعد یک کار تدریجی درباره اقوام کردم. همچنین خیلی وقت زیادی گذاشتم روی پوشاک، که از موضوعات من بوده؛ ولی البته به هرچه دست میزنم مشخص نیست چرا سیاسی میشود. هر چیزی که راجع به انسان ایرانی است سیاسی میشود. البته بستگی دارد چگونه مطرحاش کنیم. زنان خب… دید نمیشد. چهارده سال صبر کردم تا مقالهام درباره گروههای زنان دوره انقلاب مشروطیت منتشر شود. اما همین مقاله را به انگلیسی به محضی که فرستادم برای یک نشریه خارجی، منتشر شد.
خب! شما گفتید دانشجویان انسانشناسیمان هم دختر شدهاند. ما دخترانمان الان همه اپارتمانی بزرگ شدهاند. و البته این باعث خوشحالی من نیست که ببینم آیا بهترین دانشآموزان علوم انسانی ما میروند به حقوق، به ادبیات، به تاریخ، به فلسفه، به جامعهشناسی، به انسانشناسی؟ نه! آیا دختر ایرانی نگرشی به خود علم و دانش دارد؟ در رابطه با اینکه آیندهنگریاش را به چه صورت نگاه میکند، چه؟ بعد از انقلاب من دیدم خیلی دخترها امدند به سمت دو رشته: یکی کتابداری که خیلی کار تکراری هست و مدام فیش مشخصات کتاب درست میکردند؛ یکی هم روزنامهنگاری. دخترهای پر شر و شور میرفتند روزنامهنگاری و دخترهای آرامتر میرفتند کتابداری. دخترهای خیلی با تحرک باید بیایند به طرف جامعهشناسی و انسانشناسی. اگر ما قوی نباشیم، اگر شخصیتهای درست و حسابی نتوانیم عرضه بکنیم به جامعه، جامعه نمیتواند چیزی درباره رشته ما و توانمندیهایش بداند.
اما همانطور که قبلتر گفتم، ما خودمان هنوز مسئله هویتی داریم و نمیدانیم هنوز انسانشناسی درست است یا مردمشناسی. بعد بیاییم توانمندی رشتهمان را به دیگران معرفی کنیم؟ ما اول باید برویم با دولت حرف بزنیم. که بگذارند این رشته پا بگیرد. خب الان اگر ما مقالات انتقادی بنویسیم، به خاطر انتقادی بودنش نشریات انگلیسی سریع آنها را چاپ میکنند. ما خودمان اینها را میدانیم. خب شما آقای دولت بگذارید ما کار کنیم و همینجا منتشر کنیم. بیشتر کمک بکنید به ما، پول بدهید که ما نشر بدهیم. یعنی اینها را دیگر شما دانشجوها باید بروید و پیگیری کنید.
یکی از دانشجویان: آیا تلاش یا اقداماتی صورت گرفته که با دولت صحبت شود؟ یعنی یک انسانشناس با دولت در این زمینه صحبت کند؟
دکتر شهشهانی: خیر. ببینید، ما هم فکر میکنیم و دست و پا میزنیم، فکر میکنیم و دست و پا میزنیم تا بالاخره به یک جایی برسیم. الان من دارم اینها را با شما مطرح میکنم، اما هیچکس با من اینها را مطرح نکرد و خودم به ان رسیدم. اگر من دارم اینگونه آنها را آماده در سینی جلوی شما میگذارم، یعنی یک آیندهنگری دارم به شما میدهم. از طرف دیگر، ساختار گروههای علمی را که شما میدانید. همیشه افرادی هستند که بر همه چیز کنترل دارند و اجازه نمیدهند کارهای خوب پیش برود. مثالی بزنم. یک سوالی کردید که چرا در دانشگاه شهید بهشتی رشته انسانشناسی نیامد و وجود ندارد؟ دقیقا متنش را هنوز دارم که میخواستم فوق لیسانس انسانشناسی را بیاورم و تایید هم شد. بعدش یک دفعه گفتند که شما بازنشسته شدید! به مرتبه بالای بازنشستگی نائل شدیم! خب یعنی یک موضوعی همان پشت پردهها بوده که اجازه شکلگیری این را نداده. اینها را ما باید بفهمیم. من خودمم لبه و مرز ان جایی که میشود حرکت کرد حرکت کردم. ان طرفترش را من نتوانستم بروم. اما شما میتوانید. وقتش شده که بشود رفت. ولی خانم میترا اسفاری که خیلی محقق خوبی است، راجع به بچههای کار در تهران کار کرده. سه سال واقعا تحقیق میدانی کرد و ژان پیر دیگار استاد راهنمای پایاننامهاش بود و خیلی تمجید کرد از کارش. خیلی تایید کردند که رساله خیلی خوبی نوشته. بعد مین خانم رفته بود گروه ما که جذب شود، گفته بودند ما اصلا انسانشناسی… [سکوت]. ولی خب این مشکلات را باید باز کرد.
یکی از دانشجویان: استاد؛ گفتید که لفظ درست خطاب کردن رشته ما انسانشناسی است و نه مردمشناسی. میشود این را یک توضیحی بدهید؟
دکتر شهشهانی: بله؛ کلمه مردم کلمه گنگ است. یعنی یک جمعیت میآید به فکر شما. ما میگوییم «انسان». چرا میگوییم انسان؟ چون در دیرینهشناسی ما میگوییم انسان کی انسان شد؟ یعنی از موجودی دیگر مبدل به انسان شد؟ ولی یک انسانهایی هستند مردم نیستند. مردم یک دانشی دارند، فولکلوری دارند، و غیره و غیره. اما انسان یعنی اول تحولگراها هستند بعد تاریخگراها. اینها وقتی تحقیق میکنند به افراد خاص هم میپردازند. شخصیتها را درمیآورد و میگویند این انسان حرفهایش خیلی مهم است، نماینده این واحد است، حرفهای فلسفی زده که نشاندهنده پایههای فکری این واحد است. ما این ها را باید ثبت و ضبط کنیم. آیا این «مردم» است؟ نه! این «انسان» است؟ من هم در پژوهشم چکار کردم؟ رفتم با یک بیبی پیرزن در ممسنی مصاحبه کردم و تاریخچه اصلاحات ارضی را از دیدگاه او نوشتم. همچنان دارم این کاررا با چند شخصیت انجام میدهم. در اینجا، شخصیت، نماینده یک واحد خاص قومی در ایران است. حالا ممکن است قومی باشد یا شخصیت دیگر. ولی دارم این کار را ادامه میدهم.
یک موضوع دیگر در رابطه با «مردم» این است که مثلا اینجا منطقه گیلان و مازندران همیشه منطقه سیاسی بوده. با جریانهای چپ ارتباط داشته است. اسم روزنامه این جریان چه بود؟ «مردم». یعنی ذهن چقدر سیاسی است که به این صورت به موضوع نگاه میکند. مردم، وقتی شما میگویید میرود در فولکلور. فولکلور یک گوشه کوچکی از انسانشناسی است. ما این همه نظریهپردازی در حوزههای مختلف داریم. انسانشناسی اقتصادی، انسانشناسی سیاسی، انسانشناسی پزشکی، انسانشناسی… این همه حوزههای مختلف داریم؛ چرا بیاییم فقط فولکلور را برجسته و بزرگ کنیم؟ ببینید، گردآوری صنایع دستی مناطق مختلف، موزهداری و موضوعاتی از این دست که موضوعهای بسیار خوبی هم هست، میشود فولکلور و مردمشناسی. ولی جایش کجاست در کل انسانشناسی که ما انجام دادیم؟ یک جای کوچکی دارد. نگاه کنید؛ همین جا که نامش دانشکده میراث است. میراث فرهنگی علاقه به موزهداری دارد. اما موزهداری هم امروز چگونه باید باشد؟ باید فعال باشد. موزهداری مرده را دیگر هیچ جا قبول ندارند. موزهها اگر تعاملی نباشند، اگر به خیلی موضوعها به صورت زنده نپردازند، یک جای بسیار مردهای است و از مدارس هم زور میکنند بچهها را جمع میکنند میآورند. بچهها هم میآیند، میخندند و میگویند عههه! این را مادربزرگ من هم داشت. آخرش هم هیچ! نه؛ این موزه نیست. شما باید خصلتهای یک موزه اینتر اکتیو را ببینیند چه هست؟ آن خصلتها را در محل خودتان درست کنید.
یک مسئله دیگر هم این است امروز که میبینند مطالب مربوط به اقوام، مطالب مربوط به جوامع که میگویند ابتدایی، موضوعی شده و چون این موضوعات داشت خیلی سیاسی میشد، بهصورت انتقاد به جامعه نوین، خب بنابراین اینها را مبدل کردند به موزههایی برای بچههای ابتدایی. اینها سیاست است.
مردم دیگر مهم نیست. باید روی انسان تمرکز کرد که همان ریشههای سیاسیاش ریشههای فلسفی موضوع شناخته شود.
امیر هاشمی مقدم: تا یادم نرفته، خانم دکتر یک سایتی هم چند سال است دارند مدیریت میکنند به اسم ethiciran.ir
دکتر شهشهانی: بله. یک پروژه دارم که در ان عکسها و توضیحات «اقوام ایرانی» را در سایت میگذاریم. یک پروژه خیلی طولانیتر دارم که الان مجدداً داریم باهاش کار میکنیم. من سالها این چیزها را جمع کردم.. یک نقشه هم کار کردم. نقشه اقوام که با تایید وزارت ارشاد و ارتش و شماره ثبتشده، نقشه اقوام ایرانی است. استانی نیست. چون ما با استان کاری نداریم. ولی نام اقوام را هر کجا که بودند، فارغ از استان خاص اوردیم. یعنی مثلا یک قوم اگر در چند استان بود، در همه آنها در بخشهایی که بوده آوردیم. از نقشه پراکندگی عشایر ایران استفاده کردم. خیلی کار برد و به هیچ وجه کامل نیست. چرا کامل نیست و نمیشود هیچ وقت کامل باشد؟ چون جغرافیا و انسان با هم در تماساند. جغرافیا اینجاست انسان همیشه میتواند حرکت کند. بنابراین ما فقط میخواهیم یک شمهای بدهیم از اینهایی که علاقه به کوه دماوند دارند که مثلا مال کجا بود؟ هر کدام از این اقوام از کجا هستند؟ چون هر واحدی که خودشان متعلق به یک قوم میدانند، ارجاع میدهد به یک جغرافیایی، به یک نامدارانی، یک طور لباس میپوشد، یک جور غذا دارد و… بنابراین تمام اینها در تعریف این اقوام ما مهم هستند که اینها در استانها نمیآید. چون استانها و خطکشیهایشان یک مقدار سیاسی است.
چرا ما شهرهای چند زبانه داریم ؟ مثل بجنورد مثل دزفول مثل قروه. بنابراین شهرهای چند زبانه چند قومیتی داریم. بنابراین ما با استان کاری نداریم؛ ما با قوم کار داریم.
قوم جای دیگر، اصلا چه جوری از قوم دیگر جدا میشد؟ رود و کوه. یعنی اولین نقشهای که ما درست کردیم رود و کوه بود و بعد آن را گذاشتیم کنار؛ چون رودهایمان دارد یکی یکی خشک میشود. بنابراین نام اقوام را آوردیم و با یک تقسیمبندی چندگانهای اینها را نشان دادیم.
دکتر پروین قاسمی: میفرمایید لفظ «مردم» چون بار چپ دارد
دکتر شهشهانی: البته آن زمان دیگر گذشته. هم بار چپ داشت و هم یک بار قدیمی دارد که نوع مردم را کلی در نظر بگیریم. ما میگوییم انسان، میگوییم فرد. فرد انسان هم مهم است. چون ما در جوامع مختلف انسانهایی را داشتیم این بزرگان بزنیم ببینیم بزرگان چه کسانی هستند بنابراین اگر فقط بگوییم «ایرونی، ایرونی»، یعنی لفظی که متاسفانه برخی از جامعهشناسان با تحقیر استفاده میکنند و افراد شاخص هر قوم را در نظر نگیریم، اشتباه است. ما روی اینها تاکید داریم وروی فیلسوفهایی که برای قوم خودشان معتبر بودند. یعنی اینگونه نیست که فقط برویم در میان مردم و هی فولکلور جمع کنیم و قصه بگویند برایمان. ما راجع به این چیزها تحقیق میکنیم. ما در پی انسانشناسی هستیم، این میمون بود این انسان شد. یعنی چندین جا ما هی میگوییم «انسان… انسان».
دکتر پروین قاسمی: یک موضوعی که راجع به اسم نوشتهاست این است که یک بخشاش برمیگردد به آن تقابل سیاسی که وجود دارد. ولی یک بخش دیگرش که باعث سردرگمی میشود در خود انسانشناسی است.
دکتر شهشهانی: دقیقا. مثلا آقای بلوکباشی خودش را چه معرفی میکند: مردمشناس. در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و دایرةالمعارف کودکان هم هستند. ایشان کار نظری نمیکند. اما از نظر کارهای عملی بسیار موثق و قوی کار کرده. عمدتاً تاریخی کار میکند، مثلا درباره مراسم قالیشویان کار خیلی خوبی کرده و خیلی جاهای دیگر. بازخوانی تاریخ بهصورت بسیار موثق. شما میتوانید به صورت منشأ استفاده کنید فلان چیز از کجا آمد، و اسمها را میتوانید در تاریخ پیدا کنید بسیار موثق است. این بیشتر همان فولکلور و منشا تاریخی مراسم و اشیا است که بخشی از انسانشناسی است و نه همه انسانشناسی. این دقیقا همان مردمشناسی است و ایشان به درستی خودش را مردمشناس مینامد. اما رشته ما همهاش این نیست. رشته ما انسانشناسی است و اینجور کارها بخشی زیرمجموعه انسانشناسی است.
دکتر پروین قاسمی: این مسئله در دانشگاه تهران هم هست. از مقطع کارشناسی تا دکترای این رشته را دارند و هنوز روی نامش توافقی نیست.
دکتر شهشهانی: بله. یک نفرشان میگوید انسانشناسی یک نفرشان میگوید مردمشناسی. کسانی که بودند یک عده به چشم انسانشناسی و یک عده به چشم مردمشناسی به قضیه نگاه میکردند و هیچ وقت بهصورت جدی ننشستند به این مسئله نگاه کنند. این باید حل بشود برای هویت کل رشته. من از ابتدا از کلمه انسانشناسی استفاده کردم. نمیشود آدم بلغزد بین اینها و یکبار بگوید انسانشناسی و یک بار بگوید مردمشناسی. حتی نام نشریهای که منتشر میکردم ابتدا نامش انسانشناسی بود. اما از اداره ارشاد زنگ زدند که دانشگاه تهران نشریهای با نام انسانشناسی راهاندازی کرده و شما باید همین الان سریع به ما یک نام جدید بگویید تا جایگزین کنیم. من هم «فرهنگ و انسان» را گفتم که بههرحال واژه «انسان» داخلش بود.. بالای صفحه اول این نشریه هم جمله معروف جانسون را نوشت: «قرن بیست و یکم قرن انسانشناسی خواهد بود».
یکی از دانشجویان: در کتاب خانم نرسسیانس هم آمده که درعبارت مردمشناسی، نیمی از انسانها که زن هستند نادیده گرفته میشوند.
دکتر شهشهانی: بله، این هم درست است. من همیشه با ایمیل میتوانم با شما در تماس باشم و اگر سوالی داشته باشید میتوانید مطرح کنید.
امیر هاشمی مقدم: دست شما درد نکند. واقعا زحمت کشیدید. از دوستانی که آنلاین بودند و سخنرانی را دنبال میکردند هم تشکر میکنیم.