جستجوي منشا و غايت واحد، بر اساس ايده ي «حقايق جاويدان و جهان شمول» و عطف به امر پيوسته و امر كلان در پنداره ي پيشرفت و ترقي بي وقفه ي بشريت در رسيدن به غايت ِمبتني بر نيل به رستگاري، جرياني عظيم بود كه در دستگاه فلسفه ي تاريخ هگلي به اوج منطقي و دستگاه مند خود رسيد. دستگاهي كه جهان را به راستي درنورديد و به مثابه ي مناديِ تاريخ كليِ غايت مدارِ جهاني، مردم شناسي كلاسيك و جامعه شناسي كلاسيك و فيلسوفان پس از خود را دانسته يا نادانسته مورد اثر قرار داد. جريان و حركتي كه «جهان را به مثابه ي يك كل» با عطف به «مقصود غايي جهان» و در سيرخطي «پيشرفت» تعبير مي كرد.
بر اين اساس، اين مقاله در پي نشان دادن اين موضوع است كه بنياد فلسفيِ اصليِ نظريه هاي مردم شناسي كلاسيك بر دستگاه فلسفه ي تاريخ هگلي قرار دارد، و قصد دارد با خوانش و تشريح دستگاه هگلي از زواياي خاص و مشخصِ «متافيزيك تاريخ»، «مقصود بازپسين تاريخ»، «آگاهي تاريخي»، «ايده ي پيشرفت»، «دوره بندي تاريخي»، «دولت»، «خرد به مثابه ي اصل پيشينيِ منطقي و غايت مطلق تاريخ»، «امر كلي» و «عاميت و تعميم»، «اروپامداري»، و «مفهوم كلي انسان»، بستري را براي تدقيق مباني معرفتي مردم شناسي كلاسيك فراهم كند. بنيادهايي كه به زعم نگارنده مردم شناسي كلاسيك را در تضاد و تقابل نظري با انسان شناسي جديد قرار مي دهد.
کليدواژگان: فلسفه تاريخ، تاريخ هگلي، انسان شناسي فلسفي، دستگاه فلسفه تاريخ هگلي